شعر و ترانه

تقدیم با عشق

۲ مطلب در می ۲۰۱۵ ثبت شده است

دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد
در چاله عجب نیست اگر کور افتاد
 از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟
بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟
 از اصل خودش دور شد و بالا رفت
این بود که فواره‌ی مغرور افتاد
 بسیار به غیر او دلم شد نزدیک
تا از غم عشق او کمی دور افتاد
 بسیار به صخره‌ها سرش را دریا
کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟
 من با غم او از خود او دوست‌ترم
او با غم من از خود من دور افتاد!
 با اینهمه راضی‌ست نشابوری که
از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد

م عباسلو

ملیکا حقی

خُلق جنـوبیِ من و خوی شمالی‌ات

کبریت شـعله‌ور کف دریای خالـی‌ات

 

آتش‌فشان روشنم اما مرا...، اَلو...!

گویا کسی نشسته حدوداً حوالی‌ات!

 

من آتشـم تو پنبه و دیـدار با من‌اَت

دارم کلافه می‌شـوم از بی‌خیالی‌ات

 

قلّاب آهنیـن، ته دریـای راکـدم

دریا مـرا ببر به شـکار اهـالی‌ات

م سپنتافر

ملیکا حقی